الم شنگه
مرا از بند آویزان کنید سروته شاید فکرش از سرم بی افتد.......
امشب به وسعت تمامی شبهای که تو را نداشتم دلم به حال تنهای خود سوخت... در کنار پنجرهام رویای دوست داشتنت را.... به دست اشکهایم می سپارم.... تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند.... میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم... نه به آن مفتی که تو خریدی.... به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!!! وقتی شقیقه هایم از تحمل زخمهای کهنه تیر می کشند مجبور می شوم به دور ترین عزیزترینم با بلندترین صدا بیندیشم....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |