الم شنگه
مرا از بند آویزان کنید سروته شاید فکرش از سرم بی افتد.......
....احساسم را به گلو له بسته ام ....دلتنگی هایم را میسوزانم ....بغضم را خفه میکنم و در گلویم به خاک میسپارمش ....جویبار چشمانم را خشک میکنم ...سکوتم را میشکنم یا سنگی از جنس سخن دلم....دلم اما نمیدانم چه کارش کنم عجیب هوای با تو بودن کرده است.
نگران دلتنگی هایم نباش اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود وهیچ بغضی در فریاد نمی ترکد اینجا به ظاهر آرام است وهیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد. وهیچ صدایی گوش را نمی آزارد. ......پسبیا کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی ام باشی.....!!! ....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |